داستان عشق من و چشم آبی ها
 
پسرک عاشق تنها
سلام به همه دوستان گلم من حسین عطایی متولد 14 بهمن 1369 در مشهدم این وبلاگ شخصیم تو فضای مجازی امیدوارم خوشتون بیاد ارادتمند .حسین عطایی ....
 
 

 

 
توجه: قبل از هر چیز این رو میگم که عشق من پاک و کاملا" روحانی هستش. اول از هر چیز عاشق خدا هستم و بعد بندۀ خدا.
این جملۀ بالا رو نوشتم تا مبادا مثل بعضی ها به من و دوستم فکر بد بکنید.متشکرم.
 
سلام
من سال87 در رشته حقوق دانشگاه چمران اهواز قبول شدم.ابتدای پاییز در ماه مهر اتفاقی رخ داد که برای همیشه زندگی ام را دگرگون کرد.
من در ترم اول دانشگاهم در همان روزهای اول چند پسر مو زرد (موبور) و چشم آبی اصفهانی را در نزدیکی دانشکده اقتصاد در دانشگاه چمران دیدم. من از رشت به اهواز می رفتم اما آنها از اصفهان به اهواز می رفتند و این خود مانعی برای گسترش ارتباط مان شده بود. خیلی به آنها علاقه مند شدم به خصوص پسری موطلایی با چشمان آبی که در یک نگاه عاشق اون شدم.
من اسم اون رو چشم آبی اصلیه گذاشتم .اصلا" برایم مهم نبود که بعضی ها بگویند چرا عاشق یک پسر شدی. من عاشق هم جنس خود شده بودم و واقعا" عشقی پاک و بی آلایش بود.
اما حیف که او شماره موبایل و ایمیلش را به من نداد. من از دوری او بسیار ناراحت بودم. آخه اون دانشجوی دانشگاه جندی شاپور بود ولی من دانشجوی دانشگاه چمران. متاسفانه ارتباط مان برای مدت ها قطع شد.
اما اسفند در ترم دوم او به همراه چند نفر از دوستانش به دانشگاه چمران اومدن و به من سر زدن. من خیلی خوشحال شدم. ما عاشقانه همدیگر را دوست داشتیم. در ترم دوم قرار شد دوستان جندی شاپوری من با ادارۀ سکونت خوابگاه صحبت کنند تا سال آینده هم اتاقی شویم. اگرچه خیلی تلاش کردند ولی تلاش هایمان به نتیجه نرسید.
ما در اواخر خرداد بهار88 در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه چمران گرد هم آمدیم. من و پسرهای جندی شاپوری که عاشقانه همدیگر را دوست داشتیم. آن روزها روزهای خداحافظی ما بود.ما با همدیگر صحبت کردیم و خداحافظی کردیم.
من خیلی ناراحت شدم که بهترین دوستان زندگی ام تصمیم گرفتند مرا فراموش کنند و این باعث شد تا سال دوم برای رفتن به اهواز دلسرد بشم. از طرفی خانوادۀ من اصرار داشتند که سال دوم مهمان دانشگاه گیلان بشم و در رشت بمانم.در نهایت همین کار را کردم. ترم 4 ناگهان تصاویر کمرنگی از خاطراتم که مربوط به به گردهمایی ما در کتابخانه مرکزی دانشگاه چمران بود به ذهنم اومد. ولی هر چه سعی کردم یادم نیومد که این اشخاص کی هستند. سال سوم هم در دانشگاه گیلان مهمان شدم.ترم 5 بود که خاطراتم با آنها به ذهنم می اومد و اذیتم می کرد و ترم شش به خصوص در بهار90 همش به یاد دوست عزیزم چشم آبی اصلیه - اسمی که خودم برایش ساختم- بودم و شب ها با یاد اون گریه می کردم.به هر حال دوران سخت به پایان رسید و من سال چهارم و ترم7 به دانشگاه چمران برگشتم. بیش از یک سال انتظار کشیده بودم تا آنها را پیدا کنم. همه جای دانشگاه جندی شاپور گشتم. ظهرها جلوی سلف می ایستادم و با خیلی ها صحبت می کردم تا چشم آبی اصلیه رو پیدا کنم. چندین بار هم به خوابگاه صدف- خوابگاه دانشگاه جندی شاپور- رفتم ولی هرچه جستجو کردم پسرهای چشم آبی و مو زرد را پیدا نکردم.
باورم نمی شد آنها سال چهارم دورۀ لیسانس را در دانشگاه جندی شاپور تحصیل نمی کنند.
از آنجایی که من 4 ترم مهمان شده بودم و دو دانشگاه چمران و گیلان با هم تطابق واحدی نداشتند تحصیلم در 8 ترم تموم نشد و به 10 ترم رسید.
سال آخر دانشگاه چمران خوابگاه به من ندادن. من هم ترم 9 را غیر حضوری خواندم و فقط امتحان دادم. و البته ترم 10 را مهمان دانشگاه گیلان شدم.
و اکنون لیسانسم را درشته حقوق از دانشگاه چمران گرفته ام.
من هر کاری را که از دستم بر اومد انجام دادم تا آنها را پیدا کنم. هر چی نذر کردم و به عزاداری امام حسین رفتم فایده ای نداشت و نتونستم اون ها رو پیدا کنم. من عاشقانه آنها را دوست دارم به خصوص چشم آبی اصلیه.
آخرین دیدار ما در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه چمران بود که در اواخر خرداد88 با تعدادی از دوستان جندی شاپوری گرد هم جمع شدیم.
در نهایت این وبلاگ را تشکیل دادم تا ضمن تعریف این داستان شعرهای قشنگی که دربارۀ او سروده ام را در اینترنت بذارم. به این امید که او یا اطرافیانش اینها را بخونند و من او را پیدا کنم. ملتمسانه خواهش دارم ای چشم آبی بهترین دوست زندگی ام اگر مطالب این وبلاگ را خواندی به من ایمیل کن یا تلفن بزن تا میوۀ عشق مان را بچشیم و لذت ببریم. همچنین از کسانیکه این شخص دوست داشتنی را می شناسند و مطالب وبلاگم را می خوانند خواهش دارم در صورت پیدا کردن او, ما را به هم برسانند.
من ایمان دارم دیر یا زود او را پیدا می کنم. این فلسفۀ تشکیل این وبلاگ هست. به امید آن روز...
 خیلی ممنون از اینکه داستان زیبای من را خواندید.
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 آذر 1392برچسب:, :: 10:28 :: توسط : حسین عطایی

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
داستان عاشقانه زیبا و غمگین- حتما بخوانید آیا این هم عشق است؟ یا زمانی بوده و دیگر نیست؟ پیشنهاد یک مرد به یک زن دلم برایت تنگ شده .... دل نوشته گرفته دلم دل نوشته دل نوشته داستان کما ماجرای شگفت انگيز استقامت يك كوهنورد مورچه و عسل میخواهم معجزه بخرم! روز قسمت ناشنوا نجات عشق
آرشيو وبلاگ
نويسندگان